Saturday, September 28, 2002

هم گلستان خيالم زتو پر نقش و نگار

Friday, September 27, 2002

همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطيف
No bad fortune, no good fortune, no loss, no gain
Never seek such things in eternal serenity
For years the dusty mirror has gone uncleaned
Now let us polish it completely, once and for all

Thursday, September 26, 2002

از ناکجا آمدن
به ناکجا رفتن،
نيم نگاهی برق آسا
و ورود به ابهام.
طبيعت رازآلود؛ راز غايی هستی...
بهار نيز بسیار زود
صحنه را برايش آماده ميکنند،
درخت آلو و ماه.

Tuesday, September 24, 2002

می توانم همچون يک قو، تا اوج برفهای جاودانی هيماليا پرواز کنم.
او پرنده ای فراسوست.

Monday, September 23, 2002

جيرجيرک در حال مردن ... چه پر از زندگی است آوازش.
او آرزويی ندارد، و در غايت گيتی، در آن غايب، محو می گردد.