Saturday, January 29, 2005

هنگامی که آدمی به کوهساران سپيد سربلند می نگرد، به علت عظمت آن، همه ی حسهايش عمل می کنند و بنابراين وی لختی خويشتن را از ياد می برد.
زيبايی، ادراکی ست که در نبود مرکز رخ می دهد.
هنگامی که آدمی به پويش دريای نيلی گون مواج، و آسمان شبانگاهی با هلال ماه نو و ستارگان درخشان می نگرد و يکپارچه با همه حس هايش کاملا بدان هشيار است، اين توجه کاملی ست که بدون مرکز است.
سکوتی هست که در جنگل با آن مواجه می شويد، و به هنگامی پديد می آيد که بيم حمله جانوری درنده در پيش است، و در آن دم همه چيز يکسره آرام می شود.
تعمق، فرد را از عادت رها نمی سازد.
بنابراين، پرسش راستين آنست که آيا شدنی است که در جهانی که نيازمند تخصصهای ويژه ای چون مکانيک، رياضی دان و خانه دار است زندگی کرد، و در عين حال از تخصص آزاد بود؟
مراقبه، گنجايش مغزی است که ديگر جزئاً عمل نمی کند؛ مغزی که خويشتن را از عادتهای خود رها ساخته، و بنابراين کلٌی عمل می کند.
نور، فقط وقتی معنا دارد که با روشنايی آن بشود چيزی را ديد.
غايت ها مرز را نمودار می کنند، و در آنسوی مرز، زندگی به پايان می رسد.
ميل فراوان به افراط، نوعی اشتياق پنهانی به مرگ است.
آری، هرکس به دنبال لايتناهی است، فقط کافيست پلکها را روی هم بگذارد.

Thursday, January 27, 2005

neti, neti...
not this, nor that.
The fundamental issue for everyone is suffering.

Tuesday, January 25, 2005

چيزی که هست، نياز به تبليغ نداره.
اصلا به ما چه که چی هست، چی نيست؟
کلمات، ديگه هيچ ارتعاشی ندارن.

Monday, January 24, 2005

Thinking is the absence of understanding.