Sunday, October 06, 2002

سر چشمه رويشهايی،
دريايی،
پايان تماشايی.
اينجا تالار آموزش بوداست؛ ذهن خاليست، همه چيز تمام است.
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
مرا اميد وصال تو زنده ميدارد
- او کيست که از همه چيز مستقل است؟
- وقتی تمام آب رودخانه يانگ تزه را نوشيدی، به تو خواهم گفت.
هر روز، بی هيچ کار مخصوصی
فقط سرم را با خودم تکان می دهم.
نه چيزی برای انتخاب کردن، نه چيزی برای به دست آوردن.
نه آمدنی، نه رفتنی،
نه هيچ چيز ويژه ای،
کوهستان های آبی رنگ، بدون ذره ای غبار.
من قدرت های پنهان و ظريف را تمرين کرده ام،
حمل کردن آب را، به دوش کشيدن هيزم را.
شکوفه ها روی درخت گلابی،
و زنی در مهتاب نامه ای می خواند.